محمد صدرا حقشناس گرگابیمحمد صدرا حقشناس گرگابی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

برای محمدصدرای کوچولو

رویش نهمین مروارید سفید

این روزها یه کم بی قرار بودی و بهونه می گرفتی .حدس می زدم که داره یه اتفاق جدید رخ می ده.یه مروارید سفید که داره روی لثه هاب پسر نازم احداث می شه.مبارکت باشه مامان خوشگلم:-*
26 خرداد 1394

تولد دختر خاله جونم

بعد از کلی انتظار و زحمت خاله زهرا ,بالاخره چشممون به جمال دخمل خوشگمون روشن شد:-*خوش اومدی خاله جون.محمدصدرا هم ورودت به دنیا رو تبریک می گه جونم:-*با هم رفتیم گل و شیرینی خریدیم تا بریم نینی رو ببینیم.یه کار جدید که خیلی گیر می دی بهش اینه که وقتی تازه سوار ماشین شده باشی,موقع پیاده شدن کلی گریه می کنی و می خواهی بمونی توی ماشین تا با فرمون بازی کنی=-Oخیلی جیگری مامانی ولی اون روز مجبور شدیم دوبار از ماشین پیاده بشیم و تصویر گریه بلند شما پسر نازم خیلی اذیت کننده و بد بود نازنینم:-(تازه تا بیمارستان هم راهی نبود و اون جا هم کوتاه نمی امدی تا پیاده بشی.ده دقیقه زودتر از وقت ملاقات رسیدیم  و با فرمون بازی کردی,ولی بازم موقع پیاده شدن کل...
16 خرداد 1394

ماشینم افتاده توی خیابون!

ماشین بدست رفتی توی اتاق خاله فاطمه.کلا با خاله فاطمه حال می کنی و کلی بازی:-*هیجان رو دوست داری و خاله فاطمه این حس رو با بازی های عجیب اش برات مهیا می کنه.البته من نمی دونم چون خاله فاطمه رو دوست داری,بازی های هیجان انگیزش رو هم دوست داری,یا چون بازی هیجان انگیز دوست داری به خاله فاطمه علاقه داری و موقع دیدنش کلی ذوق می کنی و از خنده های قشنگت بهش هدیه می دی جونم:-*خاله فاطمه اون روز نهارش رو توی اتاقش برده بود و بقیه برنج اش رو پشت پنجره اش ریخته بود تا پرنده ها نوش جان کنند.پرنده ها مشغول بودند و خاله فاطمه شما رو بلند کرده بود تا پرنده ها رو نگاه کنی.شما هم بهشون زل زده بودی,یه دفعه ماشینت از دست های کوچولویت  سر خورد و از طبقه سوم...
2 خرداد 1394

یکی به داد من برسه!منم هندونه می خوام!

خیلی نفسی جیگرم:-*یه حس عجیب که نمی تونم بین این نوشته ها و کلمات بیانش کنم.خیلی جالب و هیجان انگیز و حسی که تا قبل از اینکه خدای مهربون ,شما پسر قشنگم رو به ما بده,تجربه اش نکرده بودم...خدای مهربون ازت ممنونم:-*این روزها بعضی اوقات خیلی به نظرم کارهای بزرگونه انجام می دی.منظورت رو به ما می فهمونی  عسلم.با تکون دادن سر قشنگت به علامت تایید,اشاره کردن با انگشت اشاره برای دستیابی به شی مورد نظرت و در اخر اگه نتیجه نگرفته باشی,خودت مستقلا وارد عمل می شی دلبندم:-*خیلی شیرینی بادامم:-*انا مهمون داشت وبرای مهمون ها ,یه هندونه برید و داخل یه ظرف شیشه ای بزرگ چید و روی میز مقابل مبل ها گذاشت تا مهمون ها از خودشون پذیرایی کنند.شما پسر گلم زودتر ...
2 خرداد 1394
1